جدول جو
جدول جو

معنی کور کردن - جستجوی لغت در جدول جو

کور کردن(رَ / رُو غَ کَ دَ)
نابینا ساختن. اعماء. (فرهنگ فارسی معین). تعمیه. اغشاء. (ترجمان القرآن). تعمیه. اعماء. (تاج المصادر بیهقی). تباه کردن بینایی کسی را. چشم کسی را از دیدن محروم کردن به عملی از اعمال. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ستمکاره دیوی است، با خشم و زور
کز این گونه چشم ترا کردکور.
فردوسی.
مرا روزگاری چنین کور کرد
دلی پر ز امید و سر پر ز گرد.
فردوسی.
آز را دیدۀ بینادل من بود مدام
کور کردی به عطاهای گران دیدۀ آز.
فرخی.
کر شود باطل از آواز حق
کور کند چشم خطا را صواب.
ناصرخسرو.
، مخفی کردن. پوشاندن. بهم آوردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
به چاره سر چاهها کرد کور
که مردم ندیدی نه چشم ستور.
فردوسی.
- کور کردن اثری را و پی و ایزی را، آن را نابود کردن. محو کردن آن. توبیر. مظالفه. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا) :
راه خود را به شغرک و ناموس
نیک پی کورکرده از سالوس.
سنائی.
- کور کردن اشتهای کسی را، سد کردن آن با طعامی اندک یا ناگوار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کورکردن دایره ’ها’ (ه) و امثال آن را، با مرکب سیاه کردن سپیدی آن. پر کردن دایرۀ آن با مرکب. پرکردن دایرۀ آن به سیاهی که خوانده نشود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کور کردن ذهن کسی، منحرف کردن و گمراه ساختن او را از دریافتن و پی بردن به حقیقت امری.
- کور کردن راهی، محو کردن و آثار آن را ستردن. پایمال کردن اثر آن را. محو کردن که بار دیگر شناخته نشود. هموار کردن آن چنانکه از غیر راه بازنشناسند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کور کردن قنات یا چاهی، انباشتن آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، تیره و تار کردن:
تو دادی مرا فر و دیهیم و زور
تو کردی دل و جان بدخواه کور.
فردوسی.
، خاموش کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، با بخیه های خرد بر روی یکدیگر دوخت را به پایان رسانیده نخ را بریدن، گره زدن بافته ای یادوخته ای در آخر کار تا نشکافد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
کور کردن
نابینا ساختن اعماء
تصویری از کور کردن
تصویر کور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
کور کردن
للمكفوفين
تصویری از کور کردن
تصویر کور کردن
دیکشنری فارسی به عربی
کور کردن
Blind
تصویری از کور کردن
تصویر کور کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
کور کردن
aveugler
تصویری از کور کردن
تصویر کور کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
کور کردن
membutakan
تصویری از کور کردن
تصویر کور کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
کور کردن
cegar
تصویری از کور کردن
تصویر کور کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
کور کردن
blenden
تصویری از کور کردن
تصویر کور کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
کور کردن
oślepiać
تصویری از کور کردن
تصویر کور کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
کور کردن
ослеплять
تصویری از کور کردن
تصویر کور کردن
دیکشنری فارسی به روسی
کور کردن
осліплювати
تصویری از کور کردن
تصویر کور کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
کور کردن
cegar
تصویری از کور کردن
تصویر کور کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
کور کردن
accecare
تصویری از کور کردن
تصویر کور کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
کور کردن
अंधा करना
تصویری از کور کردن
تصویر کور کردن
دیکشنری فارسی به هندی
کور کردن
verblinden
تصویری از کور کردن
تصویر کور کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
کور کردن
눈멀게 하다
تصویری از کور کردن
تصویر کور کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
کور کردن
اندھا کرنا
تصویری از کور کردن
تصویر کور کردن
دیکشنری فارسی به اردو
کور کردن
অন্ধ করা
تصویری از کور کردن
تصویر کور کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
کور کردن
ทำให้ตาบอด
تصویری از کور کردن
تصویر کور کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
کور کردن
kipofu
تصویری از کور کردن
تصویر کور کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
کور کردن
目をくらます
تصویری از کور کردن
تصویر کور کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
کور کردن
使失明
تصویری از کور کردن
تصویر کور کردن
دیکشنری فارسی به چینی
کور کردن
לעוור
تصویری از کور کردن
تصویر کور کردن
دیکشنری فارسی به عبری
کور کردن
kör etmek
تصویری از کور کردن
تصویر کور کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دور کردن
تصویر دور کردن
چیزی را در فاصلۀ دور قرار دادن، کسی را از خود راندن یا به محل دور فرستادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غور کردن
تصویر غور کردن
کنایه از در کاری یا مطلبی به دقت رسیدگی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زور کردن
تصویر زور کردن
زور و قوه به کار بردن، ظلم و تعدی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جور کردن
تصویر جور کردن
فراهم و آماده کردن، مرتب و هماهنگ کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شور کردن
تصویر شور کردن
مشورت کردن، کنکاش کردن، رای زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شور کردن
تصویر شور کردن
پر نمک بودن
فرهنگ لغت هوشیار
ستم کردن ظلم کردن، یکسان کردن یکنواخت گردانیدن چیزی را بدسته های شبیه و نظیر تقسیم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زور کردن
تصویر زور کردن
فشار دادن، ظلم کردن ستم ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دور کردن
تصویر دور کردن
بفاصله ای بعید فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غور کردن
تصویر غور کردن
کوشش تمام کردن و بنهایت چیزی رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسر کردن
تصویر کسر کردن
کاستن
فرهنگ واژه فارسی سره